کما

زندگی خاطره ی دستهای مادربزرگ
زیراندازی حصیری
که پسین های پنجشنبه
پولک های ماهی را به آن می دوخت
و عشق را
رج به رج می بافت
مرگ
رطب شیرینی ازنخلستان پدری
پدری که از پیشانی اش خورشید می چکید
همسایه ی دریا بود
برزخ خوابی ست که
گل سرخی بین سرگیجه و تب می بیند
و دوست داشتنت
برگشتن از کماست
یک سکوت طولانی و سبز...
#دنیا غلامی
+ نوشته شده در شنبه دوم شهریور ۱۳۹۸ ساعت 12:40 توسط دنیا غلامی
|