اتوبوس

وارد اتوبوس می شوم
راننده از یارانه ها می گوید
از پیشانی اش خون می چکد
مسافران هرکدام یاد چیزی افتاده اند
یکی بلند می خندد
یکی سکوت کرده
یکی اشک هایش می چکد روی کیفم
و من به این فکرمی کنم
اگر تو بودی
سرم را از شیشه بیرون می بردم
و فریاد می زدم
که بگویی : « دیوانه !
عاشق همین دیوانه بازی هایت شدم »
وسط راه پیاده می شدیم
سر یک بستنی شاه توتی شرط می بستیم
و تا خانه یک نفس می دویدیم
اما نیستی
و خودم را به صندلی آخر می رسانم
راننده هنوز دارد از یارانه ها می گوید
رادیو روشن هست
رییس جمهور هشدار می دهد
آمار کرونا رو به افزایش هست
درجمع های چند نفره حتما ماسک بزنید
همه ماسک می زنیم
سرم را به شیشه ی پنجره تکیه می دهم
هوا گرفته است
شاید دوباره او را بوسیده ای !...
# دنیا غلامی
خرداد 99
پ. ن :
+ نوشته شده در پنجشنبه هفدهم تیر ۱۴۰۰ ساعت 19:49 توسط دنیا غلامی
|